یادگاری که در این گنبد ِ دوّار بماند



دلم برای نوشتن، خواندن و خوانده شدن تنگ شده انگار!


پ.ن.۱ دلم برگشتن و از نو شروع کردن می خواد، ولی چون منتظر شروعی متفاوت هستم؛ این امر کماکان به پشت ِ گوش ِ مبارک  انداخته میشه، جوری که شاید هیچ وقت برگشتنی در کار نباشه! 


پ.ن.۲ امتحان پست قبل که اونطور مسرورانه در موردش نوشته بودم؟ یک سوال داشت، اون رو هم اشتباه جواب دادم!! :/ :))



امشب؛ شب ِ امتحانه!
چرا علامت تعجب؟ چون در این چندین و چند سال سابقه‌ی تحصیلی از وقتی یادم میاد، به یاد ندارم شب امتحانی رو بدون ِ "آی بدو که صبح شد و درس تمام نشد" به صبح رسونده باشم!! تا به حال نشده شب امتحان باشه و درس رو تا آخرین صحفه‌ی کتاب یا جزوه خونده باشم و مثلاً تمرینی برای انجام دادن نمونده باشه. اما امشـب در حالی‌که با یکی از سخت‌گیرترین اساتید امتحان داریم.واقعاً هیچی نمونده؟! شاید مردم حواسم نیست؟ [:))] یعنی واقعاً به موقع خوندن چنین حس ِ فوق العاده‌ای داشته و من یک عـــمر از تجربه‌ی این امر ِ لذیذ محروم بودم؟ از زور ِ ذوق شام نتونستم بخورم! [:D]  ولی خودمونیم این موجود ِ دماغ دهن یه گردو چه ذات ِ مسخره‌ای می‌تونه داشته باشه‌ها، یعنی با همچین تغییر ِ جزئی باید احساس خوشبختی بکنی آخه لامصّب!؟


Age Of Youth , S1



"وقتی در شرایطی قرار گرفتی که آموخته‌های قبلیت به دردت نمی‌خورن."


سه پروسه برای گذروندن داری:

1. مرثیه سُرایی/  عزاداری برای کسی که بودی و دود شدن ِ تلاش و کوشش ِ سالهای متمادی. بشینی و دست رو دست بذاری بدون هیچ برون ریزی. تا وقتی‌که این مرحله بگذره.

2. بی‌عاری؛ چند پله بالاتر از انعطاف پذیری/ در این مرحله خواستن» هیچ نقشی نداره، فقط و فقط اجبار» و ضرورت». باید جوری بشی که هیچ وقت نبودی، تبدیل به آدمی بشی که فکر می‌کردی امکان نداره؛ نمی‌تونی! وجهه‌هایی از وجودت رو به زور بیدار کنی و به سطح بیاری که هیچ وقت فکر نمی‌کردی ممکنه در درونت وجود داشته باشند! جوری رفتار کنی که باید رفتار کنی نه جوری که دوست داری رفتار کنی! ترجیحاً راهی رو انتخاب کنی برای رفتن که همیشه ازش نفرت داشتی! منفی و مثبت فرقی نداره، مهم جدا شدن از "منی" هست که بودی یا حداقل فکر می‌کردی هستی.


3. دستاوردها/ وقتی مرحله‌ی قبل رو با تمام خسارات ِ وارده بر زندگی پشت سر بذاری یعنی تونستی از شخص ِ قبلی که بودی بگذری [به اجبار یا اراده برای کائنات هیچ تفاوتی نداره به واقع.]، حالا تو شده‌ای همه»، یعنی هر چیزی که برای بقا لازم هست رو تونستی کسب کنی و در درونت داری. الان میتونی در حین ِ التیام کبودیها و جراحات حاصل شده بر تَن و روح، علاوه بر طلب کردن ِ آموزه‌های جدید، از آموخته‌های قدیمی جور ِ دیگه‌ای استفاده کنی، در واقع آماده‌ای برای برداشتن قدم ِ بعدی در جهت ِ ماندگاری.



Age Of Youth , S1


 


 

_  تجربه‌ی تاریخ ثابت کرده، صاحبخانه‌ی دنیا شیفته‌ی اسطوره سازی است. مدرکی برای اثبات حرفم ندارم اما معتقدم آن قسمتی که خداوند می‌گوید از روحش در انسان دمیده، دقیقاً نقطه‌ای است که می‌تواند تک تک انسانها را به سمت اسطوره شدن پیش ببرد. یعنی تمام آدمهای روی زمین؛ فارق از طبقه‌ای که در آن به دنیا آمده باشند یا زندگی می‌کنند. صرفاً وجود» انسان استعداد اسطوره شدن را دارد. منتها به شرطها و شروطها، هرکس در جایگاه خاص ِ خودش، مثل جریان عید قربان که پدر در جایگاه قربانی کننده بود و پسر قربانی شونده یا مثلاً داستان رستم و سهراب. باید نقشی که برای آن به زمین آمده‌ایم را با طیب خاطر بپذیریم اگر نه؛ معامله فسخ است!

*عنوان نوشت: آهنگی از محسن چاووشی.

پ.ن. سلام.
 


 

در حال کتاب خواندن بودم که ناگهان ذهنم ورق خورد به زمان‌های قبل از دانشجویی، بحبوحه‌ی دبیرستان، امتحان نهایی، کنکور! تصویر دخترک ِ تنهای ِ گریان جلوی چشمانم جان گرفت. آن روزها که دنیایش آلونکی بود چند در چند، یک تخت، دو قفسه کتاب و دیوارهای ِ ملبس به جملات و اشعار رنگارنگ. بعد از خاموش شدن چراغ‌های خانه دراز می‌کشید روی تخت و تا دم‌دم‌های صبح فکر می‌کرد، به اینکه چشم‌ها را باید شست و جور دیگر باید دید؟ چرا لذت بردن از نادانی‌ها بهایی گزاف دارد؟ چرا زندگی رسم خوشایندی ست؟ چرا زندگی پرشی دارد اندازه عشق؟ چرا عشق این توانایی را دارد که به اندازه‌ی افراد ِ روی کره‌ی زمین متفاوت باشد؟ چرا آن سوی ِ دلتنگی‌ها باید خدایی باشد که داشتنش جبران ِ همه نداشتن‌ها باشد؟ چرا؟ چــرا؟ آیا بلاخره به جواب سوال‌هایش رسید؟ نمی‌دانم! اما حالا شیوه‌ی برخوردش با حقایق ِ زندگی کاملا متفاوت شده است، دیگر چرایی در کار نیست، فقط و فقط پذیرش! که بسیار هم عوارض دارد از جمله، شکستن.
.
.
من امّا دلم می‌خواهد دخترک زیر سنگینی این بار خم شود ولی نهایتاً جان ِ سالم به در ببرد.

 


"Main Hi Mar Jau Ya mare Dooriyan "
ای کاش امشب شهاب سنگی نامرئی از آسمان می‌گذشت و آرزوی مرا در گوشی به خدا جان می‌گفت

 

*عنوان نوشت: آقا جان! ج.ن.س.ی. که به ما می‌ندازن مشکل داره انگار، خوب م.س.ت نمی‌کنه!
 



 

_ چرا آدم‌هایی که محکوم به نابودی‌ هستند را دوست داریم؟
_ زیرا در یادها بیشتر و بهتر می‌مانند.
_ موجودات روان پریشی که می‌خواستند در یادها بمانند. با پرداختن چه بهایی؟
_ به هر قیمتی.


* عنوان نوشت:
نگاه صوفی ِ ناخوانا
جهان پریشی ِ مولانا
دهان پریشی ِ مولانا
تو خانقاه منی؛ با من
بچرخ و یاحق و یاهو کن

 


شنیده بودم بعضی‌ها در رابطه با سریال فرندز می‌گفتند که ای کاش می‌توانستند سریال را دوباره و چند باره ببینند، این حس در من برای فیلم "Kal Ho Na Ho " وجود دارد، ای کاش ندیده بودمش و می‌توانستم در این شرایط از نو فیلم را بدون هیچ پیش فرضی ببینم. اما به گمانم به جای هر دفعه که در نقش اَمان فرو می‌روم این بار باید نقش نِنا را بازی کنم.

 


*از این فاصله چقدر دور و غیر ممکن به نظر می رسی، ای کاش زودتر از انتظار ممکن شوی، خیلی زودتر

 


حسم شبیه آن دختر کوچولوی خوش آشام در فیلم مصاحبه با خون آشام است، که در سنین پیش از بلوغ تبدیل شده بود، به این معنا که رشد جسمی‌اش تا ابد الآباد متوقف شده بود و دیگر نمی‌توانست حس زیبای تبدیل شدن به یک زن کامل را بچشد. انگار که در مرحله‌ی ناقص بودن برای همیشه ماندگار شده بود. چقدر بی‌خودی خودش را به در و دیوار کوبید که به تدریج این اتفاق تبدیل به خشم و حسدی غیر قابل وصف در درونش شده بود. کعنهو که این مرحله‌ی لعنتی هیچ وقت قرار نیست به پایان برسد. لطفا کسی این پیام را به او برساند: "حاجی! مقدمه‌ت دیگه خیلی کش دار و بی مزه شده، جمعش کن لطفاً!"

 




Innocent Defendant 2017

_ چه کار کنم؟

 

* عنوان نوست: محسن چاووشی می‌خواند. باید صدایش را تحریم کنم، نمی‌گذارد از این سیاهچاله بدون عارضه‌ی جانبی بیرون بیایم! باید کلهم الاجمعین ِ آهنگ‌های گوشی را بریزم در دریا شاید خاطرات کهنه هم همراهشان سَقَط شدند.

پ.ن.1 دستت مبارک است که می‌آورد به هوش / این سایه دست‌های مبارک بزن مرا / تا مرده‌ای به زنده شدن مفتخر شود

پ.ن.2 اگر از این زندان جان سالم به در بردم، دیگر بر نمی‌گردم، به خدا قسم.
 



گاهی انجام ِ کار ِ درست تو را تمام می کند، به بی رحمانه ترین وجه ممکن. 


*عنوان نوشت:
آن وعده های دروغینت
به آتش کشاندن رویاهایم
آن دعا و نذرهای سنگدلانه‌ات
از همه‌شان بیزار و متنفرم

پ.ن. کی قراره از این فاز ِ حسرت، غم و خشم بیایی بیرون؟ خسته شدم! 
 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها